.

.

من !

بنابر این او از جا بلند شد و در اطراف راه رفت  

درست همانطور محکم و با وقار که در اول کار 

انگار میترسید تاجش از سرش بیفتد  

ولی خودش را با این فکر آرام کرد 

که کسی نیست که او راببیند 

و همینطور که می نشست به خود گفت ٬ 

اگر من واقعا یک ملکه هستم باید بتوانم وقتش که شد از پس این کار بر آیم ... 

عکس حذف شد