.

.

یواشکی !

*جمعه خبری نبود . 

*شنبه صبح گوپی از تهران اومد .و شبش چتیدیم .اما نمیدونم چرا نتونستم حس دلتنگیمو بهش نشون بدم.فک میکردم بعد از دو هفته دوری خیلی بهتر و مهربون تر باشم اما.. 

*دوشنبه : امروز بالاخره بعد از تقریبا ۱۸ روز من و گوپـ ـی همدیگه رو دیدیم . 

صبح هشت از خونه زدم بیرون و رفتم پیش گوپی / جناب گوپی خان بهم برنامه ی پاور پو*ینت یاد داد و بعد هم یه فیلم رو با هم دیدیم که خیلی جالب بود ٬ البته نصفش موند و اوردمش خونه تا بقیشو ببینم 

 ( فیلمه داستان یه مرده که تصادف میکنه ٬ یه دکتری اونو پیداش میکنه و اعضای بدن حیوانات رو میزاره رو بدنش و..ـ اسم فیلمو نمیدونم ) 

بعد هم یه کادوی خوشمل ِ خوشمل از گوپی جونم گرفتم که جعبشو خودش ساخته ! توشم یه سری کامل وسایل مانیکوره .  

گوپـ ـی خان امروزم مثل همه ی روزای با هم بودنمون کلی خوش گذشت . 

گوپ-ـ ی خان خوشحالم از با هم بودنمون ٬و خوشحال تر از اینکه اونقدر مهربون و گلی که از کلاست میزنی تا برام کادو درست کنی . 

فردا دو تا میانترم دارم و اصلاهم نه خوندم نه بلدم .